شمارۀ اول، فروردین 1390

پایین گذاری (111kb_PDF)

در این شماره می خوانیم:

محمد قاضی: اگر لطفی در ترجمه‌های مخلص باشد ناشی از انس و الفت مداومی است که با ادبیات شیرین و پرمغز فارسی، به‌خصوص با شعر فارسی، داشته‌ام و هنوز هم دارم…

گلستان سعدی: حکایت هفتم

ویرایش: تجربه کردن، هست و است

واژه شناسی: دُش

نکتۀ ترجمه: Happy, Happiness

شعر: غزل شمارۀ 4 حافظ (دریافت فایل صوتی)

مقابله: خاطرات پس از مرگ براس کوباس

پی نوشت: درخواست همکاری


صفحۀ اول کارگاه


کارگاه، شمارۀ اول، فروردین 1390

سردبیر

در این کارگاه کوچک برآنیم که با عرضه­ی لوازم سوادآموزیِ نومترجمان، با هم، تمرین ترجمه کنیم. تمرکز ما بیش­تر بر زبان فارسی و تقویت سواد فارسی ترجمه­آموزان است، هرچند که از زبان انگلیسی، زبان مبدأ، نیز غافل نخواهیم ماند. با آوردن پاره­مطلب­هایی از نثر و نظم کلاسیک و معاصر فارسی  و مباحثی از قبیل ویرایش، واژه­شناسی، واژه سازی ،نکته­های ترجمه، مقابله­ی ترجمه، دستور زبان، و مواردی از این دست، که همگی بازگفت و نقل نوشته­های بزرگان و صاحب­نظران این حوزه­ها ست، قصد داریم به بهبود ترجمه و رسیدن به زبان فارسی طبیعی و شناساندن روش­ها و فرایندهای ترجمه کمکی کرده باشیم. ادامه­ی مطلب

با تشکر - معتمدی


از زبان بزرگان

محمد قاضی:

اگر لطفی در ترجمه­های مخلص باشد ناشی از انس و الفت مداومی است که با ادبیات شیرین و پرمغز فارسی، به­خصوص با شعر فارسی، داشته­ام و هنوز هم دارم... من... در ادبیات کهن فارسی غوطه­ی زیادی خورده­ام بی­آنکه به یک­باره در آن غرق شده باشم. کتاب­های ادبی کلاسیک خودمان مانند گلستان سعدی، کلیله و دمنه، مرزبان­نامه، تاریخ بیهقی و صدها کتاب دیگر را زیاد مطالعه می­کردم، و از طرفی، به­قدری شعر از شاعران کلاسیک خودمان زیاد می­خواندم و از بر می­کردم که بدون اغراق یک­وقت در سال­های 26 و 27 که من 34 یا 35 ساله بودم، بیشتر از 50,000 بیت از اشعار خودمان را از بر داشتم.

(عرفان قانعی­فرد 1377)


ادبیات

يکی از ملوک عجم حکايت کنند که دست تطاول به مال رعيت دراز کرده بود و جور و اذيت آغاز کرده، تا به جايی که خلق از مکايد فعلش به جهان برفتند و از کُربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعيت کم شد ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد              گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش

بنده‌ی حلقه به گوش ار ننوازى برود            لطف كن كه بيگانه شود حلقه به گوش

باری، به مجلس او در کتاب شاهنامه همی خواندند در زوال مملکت ضحاک و عهد فريدون. وزير ملِک را پرسيد: هيچ توان دانستن که فريدون که گنج و ملک و حشَم نداشت چگونه بر او مملکت مقرّر شد؟ گفت: آن چنان که شنيدی خلقی بر او به تعصّب گرد آمدند و تقويت کردند و پادشاهی يافت. گفت: ای ملِک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهی ست تو مر خلق را پريشان برای چه می­کنی مگر سرِ پادشاهی کردن نداری؟

همان به كه لشكر به جان پرورى                 كه سلطان به لشكر كند سروَرى

ملِک گفت: موجب گرد آمدن سپاه و رعيت چه باشد؟ گفت: پادشاه را کرَم بايد تا بر او گرد آيند و رحمت تا در پناه دولتش ايمن نشينند و تو را اين هر دو نيست.

نكند جور پيشه سلطانى            كه نيايد ز گرگ چوپانى

پادشاهى كه طرح ظلم افكند     پاى ديوار مُلك خويش بكند

ملِک را پند وزير ناصح موافق طبع مخالف نيامد. روی ازين سخن درهم کشيد و به زندانش فرستاد. بسی برنيامد که بنی عمّ سلطان به منازعت خاستند و ملک پدر خواستند. قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پريشان شده، بر ايشان گرد آمدند و تقويت کردند تا ملک از تصرّف اين به در رفت و بر آنان مقرّر شد.

پادشاهى كاو روا دارد ستم بر زير دست      دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است

با رعيت صلح كن وز جنگ ايمن نشين         زان كه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است

(مصلح بن عبدالله سعدی 1385:26)


ویرایش

تجربه کردن

§       این دردی است که بیشترِ کسان، در مهاجرت، آن را تجربه می­کنند.

ü     این دردی است که بیشترِ کسان، در مهاجرت، با آن آشنا می­شوند / آن را حس می­کنند / دچار آن می­شوند.

است / هست

§       ببینیم که تصمیمِ داور چه هست.

ü     ببینیم که تصمیمِ داور چیست.

(احمد سمیعی 1389:176،179)


واژه‌شناسی

دُش (پیشوند): در پهلوی دُش، در اوستا دوش، دُژ، در  سنسکریت دُر، دُس، دُش، دُه بوده است.

دُژ و دُش هر دو به معنای بد، بدی، درشتی، و درست نبودن به کار می­رود: دشمن (دُش+من)، دشنام (دُش+نام)، دُژم (دُژ+ام). در این واژگان ام به معنی حالت و من به معنی اندیش، منش است.

دشوار نخست دشخوار بوده که به معنی ناآسان است. از این جا پیدا ست که این پیشوند را تنها به یک معنی به کار نمی­برده­اند. دشمن به معنی دُژاندیش بوده و برابر آن واژه­ی بهمن می­باشد که معنی نیک­اندیش داشته است.

(ضیاءالدین هاجری 1377:143)


نکته‌ی ترجمه

Happy, happiness

happiness, happy نیز از مواردی است که مترجمان را افسون­زده­ی معنایِ اوّل می­کند. از آنجا که اوّلین معنایِ happy «شاد و خوشحال» است، برخی از مترجمان نیز به همین مفهوم و مترادف­هایِ آن بسنده می­کنند و به بافت و متن توجّه نمی­کنند تا ببینند آیا می­توان از معانیِ دیگری نیز استفاده کرد یا نه. در فیلم­های دوبله شده می­بینیم که کسی از دوستش می­پرسد: «با زنت خوشحال هستی؟­» در حالی که منظورش این است که « آیا از ازدواجت راضی هستی و خوشبخت و سعادتمندی یا نه» اگر مخاطب زن باشد حتی می­توان از او پرسید: «آیا سفیدبخت هستی؟» بنابراین، این واژه­ها در مواردی به معنایِ خوشبخت و سعادتمند و سفیدبختی و خوشبختی و سعادت و دلخوشی است.

He thought that happiness consisted in a state of modest prosperity…

(A. Hauser 1962: 117-8)

سعادت را در رفاهِ بالنّسبه مکفی... می­دید...

   (ابراهیم یونسی 1061: 1377) آ

 

فکر می­کرد که خوشبختی عبارت است از مختصری رفاه...

       (امین مؤیّد 280: 1372) آ

 

گِرِید و ]ارتقایِ اداری را[ می­خوام واسه­ی سرِ قبرِ بابام؟ آخه وقتی دلخوشی نیست، به چه درد می­خوره؟

What earth do I need a promotion for? When I’m not happy, what good would a promotion do me?

(C. Amir-Mokri and P. Losensky 1997: 388;فریدون تنکابنی 31: 1356 )

(حسن هاشمی میناباد، درباره­ی ترجمه ش5 :1386)


شعر

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
كه سر به كوه و بیابان تو داده
ای ما را

شكرفروش كه عمرش دراز باد چرا
تفقدی نكند طوطی شكرخا را

غرور حُسنت اجازت مگر نداد ای گل
كه پرسشی نكنی عندلیب شیدا را

به خُلق و لطف توان كرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را

ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی­قدان سیه­چشم ماه­سیما را

چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار محبّان بادپیما را

جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
كه وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را

در آسمان نه عجب گر به گفته­ی حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

(دیوان حافظ:1376)

دریافت فایل صوتی (با صدای استاد موسوی گرمارودی)


مقابله

4. The fixed Idea

My idea, having performed its acrobatic capers, became a fixed idea. God deliver you, dear reader, from affixed idea; better a mote in your eyes, better even a beam. Remember Cavour: it was the fixed idea of the Italian unity that killed him. True, Bismarck has not died; but this merely substantiates the observation that nature is immensely whimsical and that history is eternally irresponsible. For example, Suetonius told us about Claudius the simpleton - or “pumpkinhead”, as Seneca called him - and about Tito, who was deservedly the delight of Rome. Now along comes a professor and finds a way of proving that, of the two caesars, the truly delightful one was Seneca’s “pumpkinhead”. And you, Madame Lucrezia, flower of the Borgias, if a poet painted you as the catholic Messalina, a skeptical Gregorovious turned up and almost completely absolved you of that quality; so that, if you have not become exactly a lily, at least you have emerged from the mire.

4. فکری سمج

فکری که گفتم، بعد از بندبازی محیرالعقول تبدیل به فکری سمج شد. خواننده­ی عزیز، خداوند تو را از شرّ هر جور فکر سمج حفظ کند، خار به چشم آدم برود بهتر است، تیر به چشم آدم برود بهتر است تا گرفتار فکر سمج بشود. کاوور یادتان باشد، چیزی که او را تلف کرد فکر سمجِ وحدت ایتالیا بود. درست است، بیسمارک هنوز نمرده، اما این واقعیت صرفاً اثبات این حکم است که طبیعت تا بخواهی بازیگوش است و تاریخ تا ابدالاباد سر به هوا. مثالی بزنم، سوئتونیوس برای ما از احوال کلادیوس ابله ـ یا به قول سِنِکا ’کله­کدو’ ـ تعریف می­کند و همچنین از احوالات تیتوس که الحق و الانصاف چشم و چراغ شهر رُم بود. بعد یک­باره استاد تاریخدانی پیدا می­شود و هر جور شده به ما ثابت می­کند که از این دو قیصر کسی که واقعاً چشم و چراغ رم بوده همان ’کله­کدو’ی سنکا ست و شما سرکار خانم لوکرتسیا، گل سرسبد خانواده­ی بورجا، اگر شاعری شما را به صورت مسالینای کاتولیک تصویر کرده، یک­باره سر و کله­ی گرگوروویوس شکاک پیدا شد و او آب تطهیر به سر حضرت علیه ریخت و به همت او سرکار اگر زنبق تمام و کمال نشدید دست­کم از توی لای و لجن درآمدید.

(عبدالله کوثری 1385:31)


کتابشناسی